ساراسارا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

سارا

۱۱۶. ویزیت

امروز اولین بار تو آتنز با مامان گلی ام رفتم ویزیت دکتر. بابایی ام جلسه داشت ما رو رسوند و رفت. البته اشتباهی رسوند و الکی می خواستن بهم واکسن بزنن. مامانم فهمید رفتیم یه جای دیگه.  اینجا با برزیل خیلی فرق داشت. اول یه پرستار امد قد و وزن ام رو گرفت و کلی سوال های عجیب پرسید از مامانم. که مدرسه میرم یا نه. خونه مون سیستم هوشمند دود داره یا نه. یا مثلا ماشین مون صندلی بچه داره یا نه. یه فرم سابقه بیماری هم مامانم پر کرد.  بعد هم قد و وزن ام رو گرفت. شده بودم ۲۲ و ۶۰۰ پوند. چون ظهر بود و ساعت خوابم کلی هم گریه کردم. بعد یه خانم دانشجو امد دوباره همه اون سوال ها رو پرسید. خیلی هم تازه کار بود. من گریه میکردم هول میشد. ولی بهم یه کت...
31 خرداد 1392

۱۱۴. ۸ ماهگی

دیشب تولد ۸ ماهگی ام بود. خاله بهاره و صبا و عمو شوک و اریا هم امده بودن. تازه خاله صبا برام چیزکیک هم پخته بود. خیلی بازی کردم باهاشون کلی بهم خوش گذشت. ...
22 خرداد 1392

۱۱۳. من و بابایم

وقتی مامانم میره ورزش من پیش باباییم می مانم. خیلی هم خوش میگذره. دیروز باباییم من و با خودش بانک هم برد. بعد هم باهم رفتیم برای تولدم خرید کردیم اما نصف خریدمون رو جا گذاشتیم تو مغازه. باباییم خیلی مهربونه. باهم کلی بازی میکنیم تا مامانیم بیاد. وفتی مامانیم هم برمیگرده خونه میچسبم تو بغلش خودم رو کلی لوسی می کنم براش. تازه سرم رو رو شونه های مامانم که میزارم پشت کمرش هم میزنم. من همچین دختر گلی هستم. ...
22 خرداد 1392

۱۱۱. امتحان

جمعه مامانم امتحان گواهی نامه داشت. با دوتا از دوستاش که خاله های مهربونی هستن رفتیم نهار رستوران مدیترانه ای. انجا کلی شیطونی کردم. مامانم فقط بهم پرتقال داد ولی. بعد مامانم رفت امتحان بده اما من خیلی گریه کردم. اقای افسر پلیس مهربون بود. اجازه داد وقتی مامانم امتحان میداد رو پاش بشینم و بیسکویت بخورم. من هم اولش دختر خوبی بودم دست میزدم. اما بعد هی دست زدم به کامپیوترهاشون و شلوغی کردم با یه کار بد دیگه که خیلی سروصدا و بو داشت. مامانم اصلا نفهمید چه جوری امتحان داد. اقای پلیس امده بود از پشت صندلی برام شکلک در می اورد که سرگرم بشم اما مامانم فکر کرد میخواد دعوام کنه. اخرش هم مامانم قبول نشد. دوباره باید بره امتحان بده. شب اش هم ک...
13 خرداد 1392

۱۱۰. شیرینم

دختری از اول هفت ماهگی کارهای قشنگ قشنگ انجام میده. مثلا می توانه خودش بشینه. دست بزنه. غذا دهن اش بزاره. میگه بابا و ممه. اول که کسی رو میبینه عکس العمل نشان میده. خیلی مامانی شده. رو روک بازی رو خیلی دوست داره و با روروک درهای کابینت رو باز می کنه. سینه خیزش هم به قول بابایش مثل جانباز ۵۰ درصد میره. یه پاش هواست با یه پاش خودش رو میکشه. حرف ها رو می فهمه و جواب میده. و جالبه که خیلی حرف میزه. و اواهای زیادی رو میگه. عشق ما داره بزرگ میشه. هفته پیش هم برای اولین باز اینجا واکسن زد. کادر پرستاری مهربانی داشتن. سارا همش درحال حرف زدن و صدا در اوردن و پوف کردن برای پرستارها بود. بهش دوتا کتاب خوشگل هم هدیه دادن. سارایی مامانش رو هم گا...
7 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد